تارا خانوم گل منتارا خانوم گل من، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره
باربد خان قند عسل منباربد خان قند عسل من، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

تارا و باربد عزیزای دل مامان و بابا

بابایی اومد

سلام به نوگلای باغ زندگیمون حالتون چطوره مژده بدم بابایی دیروز اومد خیلی غافلگیر شدیم آخه برنامه برگشتش برای فردا بود صبح که باهاش حرف زدم صدای باد می اومد می گفت تو خیابونم پرسیدم کجا میگه شریعتی ام چیزی نمی خوای؟؟؟؟؟؟!!!!! خلاصه ظهر در زد و اومد داخل اصلا باورم نمیشد اگر چه  اکثر اوقات برامون ازین سورپرایزا داره ولی همیشه فراموش می کنم البته صبح هم شک کردم ولی خب دیگه بهش فکر نکردم..... تارا اولش خجالت می کشید بره بغل بابایی براش ناز می کرد ولی 10 دقیقه بعد از سر و کولش بالا رفته باربد وقتی از خواب بیدار شد و دیدش اخماشو برد تو هم رفت تو اتق درو بست خلاصه منت کشی داشتیم تا آقا کوچولو آشتی کرد دیرو...
29 فروردين 1391

امان.......امان

  سلام به شیطونکا حالتون چطوره یه ذره حال منو هم بپرسین تو این دو سه روزه پوست از کلم کندین درست و حسابی انقدر شیطونی می کنید که حد و حساب نداره اونم از نوع خطرناک خواب هم که قربونتون برم دیگه اصصصصصصصصصصصصصصصصصصصلا صبحا وقتی بیدار میشین حدودای 9 شاید هم کمی بیشتر تا عصر 6 و 7 بیدارین و چون خواب آلودین بشدت نق می زنین مرتب سر اسباب بازیهاتون دعواتون میشه و یا از خجالت هم در میاین با مو کشیدن و گاز گرفتن و چند دقیقه ای یکبار صدای گریتون میاد بعدش صدای داد و فریاد بنده و گاهی مامان جون و خاله جون و بعدش اعتراض شدید باباجون که با بچه هام چه کار دارین انقدر اذیتشون نکنید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! بابا ایمان...
28 فروردين 1391

مسافرت بابايي

سلام فضولا حالتون چطوره بابا پوستمون رو كندين ماشالا به انر‍ژيتون كه نا تمومه ايشالا هميشه سالم باشين ديروز با مامان جون برديمتون پارك خانواده تا تونستين بدو بدو كردين و از هر طرف كه خواستين رفتين موقع برگشتن وقتي بردمتون دم ماشين و نشستين تو صندليهاتون فكر كنم حرارت بدنم 10 برابر و ضربان قبلم 100 برابر شده بود امروز جمعه بابا ايمان رفت تهران - خودش تنها - براي انجام يكسري كارها ......كوچولو ها دعا كنين كارا اونطور كه به مصلحت همگي ماست پيش بره اين اولين سفر تنهايي بابا ايمان بعد تولد شماست هنوز نرفته كلي دلم براش تنگ شده آخه ما باهم اول دوستيم بعد همسر و با وجودي كه اختلاف نظر هم داريم تو بعضي مسايل ولي طاقت دوري همو ندا...
26 فروردين 1391

شیرین زبونی

سلام به جوجه های طلایی من حالتون خوبه شیطونیهاتون در چه حالن حسابی بچگی کنید چشم به هم بزنید این روزا می گذره و باید اونقدر از صفا و شادمانی کودکانه در خودتون ذخیره کنید که برای سالهای آینده تا در گذار بزرگ شدن قد کشیدن و وارد دنیای بزرگترا شدن پشتوانتون باشه برای تحمل سختی ها نمی خوام بترسونمتون ولی واقعیت زندگی رو نمیشه ندیده گرفت وجود سختی هاست که آدمو وادار می کنه به تلاش تا بعدش شهد شیرین موفقیت به کامش بنشینه و در واقع وجود همین سختیها لذت شیرینی ها رو صد چندان می کنه کوچولوهای من این روزا خونه مامان جونیم  و خیلی بیشتر میریم بیرون بعد از ظهرا وقتی از خواب بیدار میشین آمادتون می کنم میریم با هم بیرون 4...
23 فروردين 1391

گردش و طبیعت گردی

سلام به عسلی های خودم حالتون خوبه خوش می گذره جونم براتون بگه روز جمعه به اتفاق تعدادی از فامیلا رفتیم جنگل جای همگی خالی خیلی خوش گذشت ناهار و شام اونجا بودیم تا دلتون بخواد شیطونی کردین و خاک بازی آخر شب که برگشتیم دیگه نه پوشک داشتین نه لباس همه استفاده شدنآخر شب دیدم تارا جعبه دستمالا رو برداشت گذاشت تو دهنش برای اینکه نخوره سریع دویدم ازش بگیرم که نمی دونم چطوری ناخنم صورتشو خراش داد کلی اعصابم خرد شد و گریه کردم و خودمو سرزنش کردم و سریع همونجا ناخنامو کوتاه کردم به غیر از این شوک آخر همه چی خیلی خیلی خوب بود خدا رو شکر تو سال جدید بر عکس سالهای پیش انگار بابایی تصمیم گرفته بیشتر از خونه بزنیم بیرون آخه بابا ایمان...
20 فروردين 1391

هفده ماهگی

سلامممممممممممممممممممممممممممممم مبااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارک  17 ماهگی گلای ناز من امیدوارم 170 سال زنده و پاینده باشین قربونتون برم که روز بروز دارین شیطونتر میشین عزیزای دلم واقعا روزا خیلی سریعتر از اونی که فکرشو می کنیم می گذره موقع تولد خیلی ریزه و کوچولو بودین همش 2300 و 2400 وزنتون بود الان ماشالا برا خودتون لیدی و جنتلمن شدین ... دیروز برای ناهار مهمون بودیم باغ دختر عموی بابایی وقتی ظهر برگشتم خونه سریع آمادتون کردم و رفتیم جای همگی دوستان عزیز خالی ، هوا عالی ، غذا عالی ، اسباب تفریح و بازی مهیا و بسیار خوش گذشت شما هم کلی شیطونی کردین از آب و تاب بازی...
17 فروردين 1391

روز طبیعت

سلام  به گلی های مامان و بابا حالتون خوبه دماغتون چاقه چه خبرا شیطونکا به سلامتی تعطیلات نوروز تموم شد و امروز همه سر کار و زندگی خودشون هستن به سلامتی امیدوارم سال جدید طلیعه لحظات شیرین و شاد برای تمام ایرانیان باشه عرض به خدمت جوجه های نازم که من هم سه روز تعطیل بودم و با هم کلی سرگرم بودیم بگذریم البته از شیطونی های غیر قابل کنترلتون که فریاد من و بابا رو به آسمون می بره و ماشالا اونقدر کنجکاوین که می خواین از همه چی سر در بیارین جارو رو که به سلامتی درب و داغون کردین رفت پی کارش و حالا اوراقی شده و با دعا و خواهش کار می کنه تلویزیون هم فکر کنم به زودی بسوزه بدلیل اینکه تا روشن میشه متوالیا خاموش و روشنش می کنین...
14 فروردين 1391

لحظه های ما و وروجکا

سلام شیطونکا حالتون خوبه اینروزا حسابی بازیگوش شدین تو خونه که اونقد ریخت و پاش می کنید که دیگه حال مرتب کردن ندارم آخه چه فایده داره  فقط 5 دقیقه زمان می خواین تا برگردونیدش به وضع سابق صبح تا حدود 11 می خوابین دیگه از خواب خبری نیست تاااااااااااااااااااااا آخر شب بعد از کلی شیطنت و فضولی و نهایتا خاموشی تن به خواب می سپرین تو این هفته دو تائیتون رو با هم تنهایی بردم حمام تجربه بدی نبود بزرگتر شدین و هیییییییییییی می تونم رو خودم حساب کنم قبلترا یکی یکی می بردمتون اونم با حضور یه شخص دیگه که از در حمام تحویلتون بگیره ولی تو سال جدید شجاعت و جسارت به خرج دادیم و خدا رو شکر روسفید اومدیم بیرون وقتی میریم بیرو...
9 فروردين 1391

سال نو گل آورد ... زمستونو بهار کرد

سلام به عزیزای دلم سال نو مبارک باشه امیدوارم تو این سال جدید هر چی شادیه و نشاط سهم شما و  بچه های سراسر دنیا باشه شیطونای من تو چند روز گذشته بدلیل اشکالات سیستمی نتونستم سری به وبتون بزنم و االان تو اداره دارم براتون مطلب می نویسم مثل یه چشم به هم زدن تعطیلات کوتاه ما تموم شد و از دیروز برگشتم اداره جونم براتون بگه بالاخره با مساعی فراوان و مقادیر فراوان حرص و جوش خوردن خونه تکونی ما تموم شد اونم دقیقا یه ربع قبل از سال تحویل چون  من کاملا دست تنها بودم و بابایی هم به شیوه کالا مهندسی و مدیریتی قبول زحمت فرمودن برای کمک به بنده و...... البته یه سری کارای سنگین رو انجام داد ریزه کاریهاش موندن برای من...
6 فروردين 1391
1